آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان رمان وسرگرمی چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : رویا
سلام اینم یه رمان عاشقانه باحال باید بگم که من همیشه رمانی رو که جای حرف نمیزاره رو براتون میزارم واینم بگماااا نظر میخواماااا.... ادامه مطلب ... چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 21:43 :: نويسنده : رویا
بخون که بهترین رمان عمرت میشه به خدا.راستی این تن بمیره نظریادتون نره واااا.... شروع از پایان طبق معمول هر روز لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون تا کار هر روزم که ول چرخیدن تو خیابونا بود و انجام بدم ،مدرسه ام تموم شده بود ودیگه بیکار بودم به کنکور فکر هم نمیکردم چون حالم از هر چی ریاضی بود به هم میخورد،رشته ی مورد علاقه ی خودم نبود ،خودم هنر دوست داشتم،ولی اصرار مادرم بود که ریاضی بخونم تا کلاسم از بقیه ی دخترای فامیل که طبق یه مرض مسری همشون مهندس بودن کمتر نباشه،اما دیگه بیشتر از این نمیخواستم به خاطر علاقه ی مادرم بهش ادامه بدم ،دیگه به هنر هم فکر نمیکردم، به هیچی فکر نمیکردم،اصلا برای چی به وجود اومده بودم ،من که کاری نداشتم که انجام بدم ........ولش کن ،بهتره برگردم خونه دیگه از تو خیابونا گشتن هم خسته شدم. ادامه مطلب ... دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 20:38 :: نويسنده : رویا
صفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() ![]() |